حرفهای من با خودم

لبخند بزنین وقتی جلو پای یه عابر پیاده که داره از خط عابر رد میشه ترمز میزنین لبخند بزنین.  وقتی یه ماشین جلو پاتون ترمز کرد که شما از رو خط عابر رد شید، لبخند بزنین وقتی از کنار هم رد میشید لبخند بزنین. وقتی با یه غریبه یهویی چش تو چش میشید، لبخند بزنین ... شاید شما ندونین اما حال اون آدمو بهتر میکنه . گاهی حتی لبخند یه غریبه هم میتونه روز آدم رو قشنگتر کنه. امروز روزم قشنگ تر شد با لبخند راننده ای که ترمز کرد تا از خط عابر رد بشم.       بعدن نوشت : حتی روایت داریم : چون وا نمیکنی گرهی خود گره مباش/ ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست... تکبییییییییییییییر حرفهای من با خودم...

طبيعت گردي منش عجيبي مي سازدكافيست يك بار اب خوردنت تمام شودبراي هميشه تمام نوشيدني ها برايت گوارا مي شودكافيست يك بار غذايت تمام شودبراي هميشه همه ي غذاها برايت لذيذ مي شودكافيست يك بار يك غريبه به دادت برسدبراي هميشه غريبه ها عزيز مي شوندكافيست يك بار از خستگي روي زمين خيس خوابت ببردبراي هميشه همه ي تخت ها دلچسب مي شوندكافيس يك بار دوستي به كمكت بيايدبراي هميشه دوستانت برايت مقدس مي شوندكافيست يك بار زير باران گم شويبراي هميشه همه ي سقف ها برايت قصر مي شوندكافيست يك بار...راستي دوست طبيعت گرد من...چقدر با خودت دوست داشتني هميشگي داري؟          اینو توی یکی ازین کانالای تلگرام خوندممن طبیعت گرد حرفه ای نیستم و ادعایی ندارم اما در همین حد هراز گاهی، اینا رو خوب درک میکنم...راس میگهمن اولین سفر کمپینگم یه سفر 5 روزه به یه دشت جزیره مانند بود وسط دریاچه سد کارون 3. وقتی دوستام اصرار میکردن برم، من اصن هیچ تصوری از 5 روز وسط دشت و دمن بدون دوش و حمام نداشتم.ولی با اصرار اونا رفتم... وقتی رفتم دیدم چقد میشه با همه چی راحت تر برخورد کرد؛ یه بطری آب چشمه میتونه واسه شستن مو کافی باشه یا مثلا حرفهای من با خودم...

خیلی وقته دلم میخواد از سفرم بگم سفری که برای من خیلی بیشتر از یک سفر بود. کلی از قبل برنامه ریخته بودم کنسل شده بود، هی تاریخش جابجا شد، هی تغییر و دگرگونی و دیگه تقریبا از رفتن این سفر ناامید بودم تا اینکه یهو همه چی جور شد یهویی خبر دادن که اوکیه و سریعا برا ویزا اقدام کردم و سریع تر از چیزی که گفته بودن ویزا آماده شد و یک هفته ای همه کارا انجام شد و دوهفته بعدش رفتم. بعد ها فهمیدم چه زمان خوبی سفرم جور شد و در چه زمان مناسبی اونجا بودم... مدتهاس که زندگی من مستقل از زندگی خانوادم هست، با اینکه با مامان و داداشم زندگی میکردم اما زندگی من کاملا جدا و مستقل حرفهای من با خودم...

سه نقطه جان

چرا پنهان؟ چرا دور ؟

 

 

حرفهای من با خودم...

میخوان یه اعترافی بکنم ...

من یکساله که تنها زندگی میکنم ولی هنووووووووووووز هررررررررشب حس میکنم منتظر کسی هستم که قراره بیاد خونه...

شاید مامانم یا برادر ... و یا همسری که ندارم یا شاید حتی یه دوست

نمیدونم...

فقط میدونم مدام این حس رو دارم که قراره کسی بیاد ولی امشب هم نمیاد...

حرفهای من با خودم...